چهارمین لیوان چاییمو میخورم صدای تلوزیونو بلند میکنم فینال کرلینگ رو تحلیل میکنم میگم کانادا سنگشو نباید اونجا میزاشت میگم سوئیس تکنیکی تر بازی میکنه این ست دبل نکنه امتیازی هم ب کانادا نمیده روبروت نشستم ولی به هیچ کدوم از حرفایی که میزنم گوش نمیدم میون افکار خودم دست و پا میزنم گُمم تپش قلبمو حس میکنم دلم شور میزنه خودمو از عکسای دسته جمعی گوشیم پاک میکنم، نخ به نخ سیگارای مچاله و خیس زیر تختم رو دود میکنم، با طناب دار فدر خودکشی میکنم ولی هنوز روبروت نشستم و حرف میزنم؛
من خرابم بنشین زحمت آوار نکش .
و ما دور و ورمون ی مشت ادم بدبخت ریخته ک نمیتونن خوشبخت زندگی کنن اونوخت هی تو لجن زار بدبختی این ادما داریم فرو میریم اونوخت هی اون ادم خوشبختا وقت میکنن خوشبخت تر بشن! حالم ازین ادم خوشبختا بهم میخوره بدبختا ک تکلیفشون مشخصه دست خودشون نیس این خوشبختان ک روی خروار خروار خوشبختی نشستن و ب جد و اباء هممون میخندن
چهارمین لیوان چاییمو میخورم صدای تلوزیونو بلند میکنم فینال کرلینگ رو تحلیل میکنم میگم کانادا سنگشو نباید اونجا میزاشت میگم سوئیس تکنیکی تر بازی میکنه این ست دبل نکنه امتیازی هم ب کانادا نمیده روبروت نشستم ولی به هیچ کدوم از حرفایی که میزنم گوش نمیدم میون افکار خودم دست و پا میزنم گُمم تپش قلبمو حس میکنم دلم شور میزنه خودمو از عکسای دسته جمعی گوشیم پاک میکنم، نخ به نخ سیگارای مچاله و خیس زیر تختم رو دود میکنم، با طناب دار فدر خودکشی میکنم ولی هنوز روبروت نشستم و حرف میزنم؛
من خرابم بنشین زحمت آوار نکش .
تنهایی آدم ها فرق دارد یک نفر میخوابد یک نفر راه میرود یک نفر فیلم میبیند یک نفر سیگار میکشد .
ولی انگار بعضی ها در تنهایی هم تنها اند مدام فکر یک نفر آزارشان میدهد نه میگذارد بخوابند نه راه بروند نه فیلم ببینند نه .
انگار گره میخورند به یک گوشه ی اتاق و مدام به یک جایی یک روزی یک چیزی فکر میکنند مدام با خودشان کلنجار میروند که دوست داشتن یک نفر [یعنی آن یک نفر] چقدر میتواند اشتباه و احمقانه باشد.
اصلا گور پدر دوست داشتن و این حرفا
وقتی بعد دو ماه اتفاقی همدیگه رو دم پاگرد اول پله های آپارتمان کوچه چهارم دیدیم انصافه من هول کنم ذوق کنم دلم بخواد اونقدر تو رو تو بغلم فشار بدم که مچاله شی، بعد تو منو انگار که ندیدی با عجله بری که نکنه حجره های توی بازار ببندن که نکنه سفره شب یلدا بدون آجیل و شیرینی و هندونه بمونه؟!
شاعران نویسندگان و بطورکلی هر کس که چیزی از هنر فهمیده باشد اگر بدون معشوق بماند جنس زن را مخاطب قرار میدهد مثل حالای من !
مگر نه اینکه اعتبار متن به مخاطب اش است.
پ.ن: من خر ک باشم ک خودم را شاعر نویسنده یا هنرفهم بنامم !
پدرم نمیتواند از این شهر دل بکند همه چیزش این شهر است
من اما متلاشی ام هر گوشه ی دلم رو به آشنایی دارد و هر آشنایی رو به دیاری
و غم انگیزتر آنکه در شهر خود بیگانه ام و بی آشنا
مگر همه ی چیزی که برایم مانده بیشتر از همین آشناییتی است که گذر روز ها لطف داشته به جانم بخشیده
حال همین چند آشناییتی که مانده را هم وقتی قرار است بگذارم و بگذرم چه اهمیتی دارد که باقی دل به چه کسی بسپارم یا مهم تر دیگر چه فرقی میکند وطن کجا باشد؟
درباره این سایت